loading...
تندرستی
محمد بازدید : 11 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)
روان (دل) آدم هم بعد از بعضی چیزا در مقابل اونها مقاوم میشه.
دل به دست بعضی ها سنگ میشه، لطافت به راحتی از بین میره ولی نه به زودی.


محمد بازدید : 12 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)
سلام

چهارشنبه شب مهمون داشتم مهمون ها غریبه نبودن اما از شرایط داخلی خونه ما بی اطلاع بودن در هر صورت مهمون های عزیز ما بودن و نباید از ناراحتی ما باخبر می شدند  بعد از کار وقتی رسیدم خونه دیدم جیدری نفس نفس می زنه و خونه رو خیلی تمیز و مرتب کرده بود دوست داشتم بغلش می کردم و ازش کلی تشکر می کردم اما نکردم و فقط با یه بوسه سرد که آخرش هم یه چشمی نازک کردم براش و تشکر تموم شد که بعدش حرکت آخر من منجر به شوخی شد کمی خندیدیم و من مشغول آشپزی شدم جیدری اومد تا با هم کمی صحبت کنیم اما بعد از کمی صحبت بغض چند روزه من ترکید و اصلا برام قابل کنترل نبود بنابراین تصمیم گرفتیم بعد از رفتن مهمون ها با هم صحبت کنیم غذاهای اون شب من قرار بود چیزهایی باشه که تا به حال نخورده باشند و براشون جدید باشه من پاستا با سس سفید درست کردم و با خمیر یوفکا چیزی مثل لازانیا تو این ماهیتابه ها هست که تبلیغ می کنه یعنی رژیمی هستن خوب شده بود قبلا هم درست کرده بودم خیلی سالم تر از اینه که بخواد پیراشکی بشه و داخل یه عالمه روغن سرخ بشه ماست و اسفناج و یه عالمه سالاد آهان کشک بادمجون رو یادم رفت آخه لحظه آخر تصمیم به درست کردنش کردم با بادمجون کبابی  کدو تنبل هم درست کردم خودم خیلی دوست دارم  اون شب همه مهمون ها برام شیرینی گرفته بودن اما کسی که نیومده بود برام چیزی رو فرستاده بود که از دیدنش اشک شوق تو چشام جمع شد پسر خواهرم علی برام یه شاخه گل رز فرستاده بود خیلی ذوق کردم  اون شب سر این برنامه وایبر کلی خندیدیم و خیلی خوش گذشت وقتی همه رفتند دیروقت بود و هم من و جیدری خسته بودیم و نشد که با هم صحبت کنیم  پنج شنبه بعد از ناهار من رفتم سمت ولیعصر با خواهرم و زن داداشم قرار داشتم خیلی شلوغ بود و اصلا چیزی نپسندیدم وقتی رسیدم خونه انگار از جنگ برگشته بودم فقط دراز کشیدم جیدری پایین بود و بعدش اومد بالا و با هم رفتیم پایین آخه عمو اومده بود و من هم دلم براش تنگ شده بود کمی نشستیم و اومدیم بالا به جیدری گفتم بشینه تا با هم صحبت کنیم و اون صحبت کردن ما از ۱۱ شروع شد تا ساعت ۲ آخر هم به نتیجه ای که رسیدیم جیدری بهم گفت به من زمان بده و چند بار بهم گفت خیلی خوشحالم از اینکه داری با هام صحبت می کنی آخه جیدری به من میگه تو خیلی تو داری و اصلا حرفات رو به من نمی زنی و من هم بیشتر اون چیزهایی که تو دلم بود  و حتی قبلا گفته شده بود رو بهش گفتم اون هم همینطور و خیلی سعی کردم و با خودم کلنجار رفتم که گریه ام نگیره و میشه گفت تقریبا موفق بودم  جمعه هم با جیدری رفتیم بازار رضا و همون ولیعصر نتیجه این بیرون رفتن خرید یه پالتو و بلوز برای من شد بدم نمیومد یه مانتو بخرم ولی قیمت ها الکی گرون بود و به همین دلیل نخریدم  و این بود آخر هفته ی ما  امیدوارم به همگی خوش گذشته باشه


محمد بازدید : 12 شنبه 03 اسفند 1392 نظرات (0)
محمد بازدید : 10 شنبه 03 اسفند 1392 نظرات (0)

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است ...

که در انتهای صمیمیت حزن میروید !

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف یک کوچه تنهاترم

بیا تا برایت بگویم تا چه اندازه "تنهایی" من بزرگ است !!!

 سهراب سپهری



16

محمد بازدید : 12 شنبه 03 اسفند 1392 نظرات (0)
گاه باید زندگی کرد

گاه با یک گل سرخ 

گاه با یک دل تنگ

گاه باید رویید در پس باران

 گاه باید خندید بر غمی بی پایان


تعداد صفحات : 6

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 57
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 13
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 15
  • بازدید ماه : 14
  • بازدید سال : 128
  • بازدید کلی : 2,588