انگشتانم از نگارش آنچه لمس کرده اند عاجزند و حتی چشمانم از به یاد آوردن آنچه دیده اند ناتوان....
و حالا
چشمان من است و یاد شش گوشه و اشک..
دستان من است و لمس شش گوشه و آه..
پاهای من است و یاد بین الحرمین
لب های من است و انا مظلوم حسین...
نمی دونم چرا یه حسی آدم رو وادار می کنه از نیمه ی سفر شروع به نوشتن کنه شاید قرار باشه تو نوشتن هامون هم امام علی غریب باشه...
جایی که میفهمیدی که فقط کعبه بود که باید جایگاه تولد علی باشد و حس می کنی شوق کعبه را برای شکافتن...
و اما حس و حالی دارد قدم هایی که شبیه به پر زدن است در کاظمین کنار زیباترین گنبد عالم..
جایی که غریب نیستی و بوی امام رضا میاد..
دلم برای نیمه شب های آنجا تنگ شده...
یادش نورانی...
روزی همه باشد...
.
.
دلنوشته